من نمی دانم دل باران گرفته ات را چه شبنمی مداوا خواهد کرد و کدام عابر پیاده برای غریبی چشمانت اشک خواهد ریخت.
ای بارانی ترین اسمان میفهمم حال پرستوهایت را و می فهمم حرمت چشمان خیس شده ات را....
تا بفهمم احساسی را که پشت غریبانه ترین پرواز دستانت نقاشی کرده بودی...
من میفهمم ...
نویسنده » پرستو . ساعت 9:8 عصر روز یکشنبه 86 آذر 4