شبی از شبها مردی خواب عجیبی دید . او دید که در عالم رویا پا به پای خداوند روی ماسه های ساحل دریا قدم می زند و در همان حال ، در آسمان بالای سرش ، خاطرات دوران زندگی اش به صورت فیلمی در حال نمایش است.
او که محو تماشایزندگیش بود ، ناگهان متوجه شد که گاهی فقط جای پای یک نفر روی شنها دیده می شود و آن هم وقتهایی است که او دوران پر درد و رنج زندگیش را طی می کرده است .
بنابراین با ناراحتی به خدا که در کنارش راه می رفت رو کرد و گفت : پروردگارا ... تو فرموده بودی که اگر کسی به تو روی آورد و تو را دوست بدارد ، در تمام مسیر زندگی کنارش خواهی بود و او را محافظت خواهی کرد . پس چرا در مشکل ترینلحظات زندگی ام فقط جای پای یک نفر وجود دارد ، چرا مرا در لحظاتی که به تو سخت نیاز داشتم ، تنها گذاشتی ؟
خداوند لبخندی زد و گفت : بنده عزیزم ، من دوستت دارم و هرگز تو را تنها نگذاشته ام . زمان هایی که در رنج و سختی بودی ، من تو را روی دستانم بلند کرده بودم تا به سلامت از موانع و مشکلات عبور کنی !