من نباشم کی تو رؤیا ، موهاتو ناز می کنه ؟
کی با بالای شکسته با تو پرواز می کنه ؟
راس بگو من که نباشم اخمای پیشونیتو
کی میاد دونه دونه با حوصله باز می کنه ؟
من نباشم کی می شینه تا سحر بالای سرت ؟
کی میاد برداره اشکو از رو چشمای ترت ؟
من نباشم کی میاد موقع رفتن اشکاشو
می کنه بدرقه ی راه بلند سفرت ؟
من نباشم کی گلای خواهشت رو آب میده ؟
کی به فریادت با حس عاشقی جواب می ده ؟
راس بگو به غیر من کدوم دیوونه ای میاد
واسه هر اشاره کردنت دو تا کتاب می ده ؟
من نباشم کی میاد با خواهش و با التماس
با یه عالم گل ارکیده و کلی گل یاس
منت چشماتو می کشه فقط به این امید
که بهش بگی برو ، شعرای تو پر از خطاس
من نباشم کی میاد ناز نگاتو می خره ؟
کی میاد دنبال تو تو رو تا خورشید می بره ؟
من نباشم کی میگه همیشه حقا با توا ؟
واسه ی خاطر تو جون می ده پشت پنجره
من نباشم کی می باره تو زمون تشنگیت ؟
کی می خواد تو رو مث من تو تموم زندگیت ؟
من نباشم کی با چشمای تو سازشش می شه ؟
با تموم مهربونی و غم و دیوونگیت
من نباشم کی واسه خوابت لالایی می خونه ؟
تو تو هر هوایی باشی ، باز تو دنیات می مونه ؟
من نباشم کی بهت می گه بازم عاشقتم ؟
اگه حتی دلمو بشکنه و برنجونه
من نباشم کی تحمل می کنه کار تو رو ؟
با رقیب گشتنا و اذیت و آزار تو رو
تو خودت داور میدون شو بگو من نباشم
کیه که جواب نده تلخی رفتار تو رو ؟
نویسنده » پرستو . ساعت 1:14 عصر روز پنج شنبه 86 اسفند 2
به این میگن یه روز برفی ناز ......
کلی برف بازی و درست کردن ادم برفی با اون بینی هویجی و شیکم گردش و کلاه کجش
چقدر نازن این دونه های برف دونه دونه با هم میان پایین
چقدر عمرشون کوتاه ولی تو همین مدت کم دل خیلی ها رو شاد میکنن مگه نه ؟
روزای برفی نازی داشته باشین و ادم برفی یادتون نره
نویسنده » پرستو . ساعت 4:51 عصر روز یکشنبه 86 دی 16
منتظر یه اتفاق باشین .... اتفاقی که برگشتی نداره ....
آی ای خانم باد سحر واسش ببر تو این خبر
بگو که من تا آخری خیره بودم چشام به در
ثانیه نهم که رفت مونده فقط یه ثانیه
سرت سلامت نازنین از من یه لحظه باقیه
قسمت نشد ببینمت شاید که لایق نبودم
منتظرت بودم یه وقت نگی که عاشق نبودم
نویسنده » پرستو . ساعت 1:36 عصر روز جمعه 86 آذر 30
گفته بودم اگه دلت گرفتس
کنج دلم جا واسه دلت هست
شاید دلت خواست و پاهات نیومد
یا شایدم دلت باهات نیومد
نویسنده » پرستو . ساعت 5:31 عصر روز شنبه 86 آذر 24
پنجره بسته دلا شکسته دلی که تنها دل به تو بسته
با یاد عشقت همیشه مسته
اما تو رفتی
به من میگفتی هرجا که باشی نمیشه روزی ازمن جداشی
اما چه اسون دل کندی از من
دروغ میگفتی
دستت تو دستم چتر شکستم توی خیابون نم نم بارون
پای پیاده اخ که چه ساده
عشقو می خواستم
هنوز میشینم تورو ببینم تو اون خیابون زیر بارون
چه خوش خیالم که بر میگردی
باور ندارم
صدای نازت توی خیالم دستای گرمت تو دست سردم
نوازشم کن حتی تو خوابم
هنوز چشم براهم
اگه تو حتی خاطره باشی بازهم قشنگه مال من باشی
هرجا که هستی هرجا که باشی
خدانگدار
نویسنده » پرستو . ساعت 6:38 عصر روز جمعه 86 آذر 16
مرا این گونه باور کن:
کمی تنها...
کمی بی کس...
کمی از یاد رفته...
خدا هم ترک ما کرده...
خدا دیگر کجا رفته؟
نمی دانم مرا آیا گناهی هست؟
که شاید هم به جرم آن...
غریبی و جدایی هست
نویسنده » پرستو . ساعت 8:25 عصر روز جمعه 86 آذر 9
من نمی دانم دل باران گرفته ات را چه شبنمی مداوا خواهد کرد و کدام عابر پیاده برای غریبی چشمانت اشک خواهد ریخت.
ای بارانی ترین اسمان میفهمم حال پرستوهایت را و می فهمم حرمت چشمان خیس شده ات را....
تا بفهمم احساسی را که پشت غریبانه ترین پرواز دستانت نقاشی کرده بودی...
من میفهمم ...
نویسنده » پرستو . ساعت 9:8 عصر روز یکشنبه 86 آذر 4
غربت من هر چی که هست
از با تو بودن بهتره
آخر خط زندگی
این نفسای آخره
وقتی دارم با هر نفس
از این زمونه سیر میشم
وقتی با یک زخم زبون
از این و اون دلگیر میشم
این آخره راهه دیگه باید که تنها بمیرم
تنها تو اوج بی کسی
تو غربت آروم بگیرم
نویسنده » پرستو . ساعت 5:14 عصر روز یکشنبه 86 آبان 27
اون اسمونی که از توش خدات معلوم بود رنگش دودی نبود مگه نه ؟
اون ادمایی که براشون از عشق میگفتی دلاشون سنگی نبود مگه نه ؟
اون خدایی که میگفتی از همه چیز با خبره و همه چیز رو رقم میزنه انگار از این همه بی عشقی بی خبر مونده مگه نه ؟
اون ادمایی که لحظه ی مرگ تمام بدنشون یخ میکرد ولی قلبشون هنوز از عشق گرم بود خیلی وقته مردن مگه نه ؟
نویسنده » پرستو . ساعت 3:53 عصر روز پنج شنبه 86 آبان 17
دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار . تو این سکوت
چه بی صدا . نفس نفس
از این نامهربونی ها
دارم از غصه می میرم
رفیق روز تنهایی .
یه روز دستاتو می گیرم
تو این شب گریه می تونی
پناه هق هقم باشی
تو ای همزاد همخونه
چی میشه عاشقم باشی؟
دوباره من دوباره تو
دوباره عشق . دوباره ما
دو هم نفس . دو هم زبون
دو همسفر . دو همصدا
تو ای پایان تنهایی
پناه آخر من باش
تو این شب مرگی پاییز .
بهار باور من باش
بذار با مشرق چشمات .
شبم روشنترین باشه
میخوام آیینه خونه
با چشمات همنشین باشه
دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار . تو این سکوت
چه بی صدا . نفس نفس
نویسنده » پرستو . ساعت 11:34 صبح روز پنج شنبه 86 آبان 10